من را نمی شناخت کسی اینجا، گم نامم و به نام تو می نازم
شادم که مثل عده معدودی،شعری برای نام نمی سازم
شعرم برای توست شعاری نیست،کشتی برای موج سواری نیست
باور مکن که دل به زمین دادم،وقتی تویی بهانه پروازم
هر جا که نام نامی تو آنجاست،قلبم بهانه غزلی دارد
این سوز ریشه ای ازلی دارد،پس با غم عزیز تو دمسازم
شعرم اگر چه هیچ نمی ارزد،سوزانده است نام و نشانم را
می سوزم و به هیزم ابیاتم،بیتی به عشق شعله می اندازم
یا صاحب الزمان و زمین موعود،دانای هرکه آمد و هر چه بود
گم نامم و تویی تو،که می دانی،تنها به نام سبز تو می نازم
نظرات شما عزیزان:
علی
ساعت12:30---26 بهمن 1392
چیز خوبی نوشتی دمت گرم به ما هم سری بزن
http://online-shopping.loxblog.com
پروانه
ساعت14:54---15 بهمن 1392
می ایستم هر روز پشت پنجره ... و بعد ؛
اشکی که دآنـه دآنـه سرآزیر میشود ...
این خوآب ها که همسفر هر شب من است ؛
یک روز ، مو به مو همه " تعبیر " میشود .......
" عجل لولیک الفرج "
:: موضوعات مرتبط:
تصویرگرافی،
دلنوشته،
،